فقط برای تو

 

 

حَموم بودَم

 

خواب بودَم

 

اِستَخر بودَمـ

 

کِلاس بودَم

 

سایلِنت بودَم

 

گوشیم شارژ نَداش

 

pm داده بودی؟! نَدیدَم

 

بابام تو اُتاق بود

 

گوشیم تو اُتاق بود

 

ایـنا جَوابایِ اَبلَهانه ایه که بَعضیا موقِع خیانَت میگَـن

 

کُلاًّ اینارو شِنیدی بگو :

 

خَفه شو

 

[ سه شنبه 10 ارديبهشت 1392برچسب:, ] [ 20:16 ] [ نفس ] [ ]


به سلامتی دختری که خنده و شوخی ها و لوس بازی هاش...

فقـــــــــــــط واسه عشـــــــــقشه

با پسر غریبه شوخی نمیکنه ،نمیخنده..

میدونه عشقش اذیت میشه با این کار ...

[ سه شنبه 10 ارديبهشت 1392برچسب:, ] [ 19:53 ] [ نفس ] [ ]


زیر سر من

 

سرم را روی شـــــــــــــانه ات بگذار

تــــــا

هــمه بدانند که

"هـــــــــــــمه چیـــــــــــــز"

زیـــــــــــــر سر من است...

[ شنبه 7 ارديبهشت 1392برچسب:, ] [ 18:23 ] [ نفس ] [ ]


فراموشی

 خاموشی بهانه است مشترک مورد نظرم قصد فراموشی دارد....

[ پنج شنبه 29 فروردين 1392برچسب:, ] [ 14:23 ] [ نفس ] [ ]


خدایا

 

 

خــدایا ؟

کــمــی بــیـا جــلــوتــــر . .

مــی خــواهـــم در گوشــت چــیــزی بــگــویم . . . !

ایـن یـک اعــتـراف اســت . . .

مــن ..

بــی او ..

دوام نــمی آورم

[ پنج شنبه 29 فروردين 1392برچسب:, ] [ 14:1 ] [ نفس ] [ ]


دلتنگ

 سلام دوسته عزیز به نظره من

1- تو سنت کمه.

2- خیلی داری عجله می کنی.

3- فعلا از زندگیت بهترین بهره رو ببر هنوز باید صبر کنی تا وقتش بشه زود اقدام نکن .

 

[ دو شنبه 19 فروردين 1392برچسب:, ] [ 13:14 ] [ نفس ] [ ]


 شب عروسیه، آخره شبه ، خیلی سر و صدا هست. میگن عروس رفته تو اتاق لباسهاشو عوض کنه هر چی منتظر شدن برنگشته، در را هم قفل کرده. داماد سروسیمه پشت در راه میره داره از نگرانی و ناراحتی دیوونه می شه. مامان بابای دختره پشت در داد میزنند: مریم ، دخترم ، در را باز کن. مریم جان سالمی ؟؟؟ آخرش داماد طاقت نمیاره با هر مصیبتی شده در رو می شکنه میرند تو. مریم ناز مامان بابا مثل یه عروسک زیبا کف اتاق خوابیده. لباس قشنگ عروسیش با خون یکی شده ، ولی رو لباش لبخنده! همه مات و مبهوت دارند به این صحنه نگاه می کنند. کنار دست مریم یه کاغذ هست، یه کاغذی که با خون یکی شده. بابای مریم میره جلو هنوزم چیزی را که میبینه باور نمی کنه، با دستایی لرزان کاغذ را بر میداره، بازش می کنه و می خونه :

 


ادامه مطلب
[ پنج شنبه 8 فروردين 1392برچسب:, ] [ 12:35 ] [ نفس ] [ ]


بدون شرح

 

[ یک شنبه 1 بهمن 1391برچسب:, ] [ 11:50 ] [ نفس ] [ ]


دلتنگی

 دلتنگی یعنی: ذهنم پــر از تو خــالی از دیگران استاما کنارم خــالی از تو پــر از دیگران است

[ پنج شنبه 28 دی 1391برچسب:, ] [ 14:0 ] [ نفس ] [ ]


مرد مست

مرد نصفه شب در حالی که مست بوده میاد خونه و دستش می خوره به کوزه ی سفالی

گرون قیمتی که زنش خیلی دوستش داشته، میوفته زمین و میشکنه مرد هم همونجا خوابش

می بره…زن اون رو می کشه کنار و همه چیو تمیز می کنه…

صبح که مرد از خواب بیدار میشه انتظار داشت که زنش جر و بحث و شروع کنه و این

کارو تا شب ادامه بده…

مرد در حالی که دعا می کرد که این اتفاق نیوفته میره اشپزخونه تا یه چیزی بخوره …

که متوجه یه نامه روی در یخچال می شه که زنش براش نوشته…

زن: عشق من صبحانه ی مورد علاقت روی میز آمادست…

من صبح زود باید بیدار می شدم تا برم برای ناهار مورد علاقت خرید کنم…

زود بر می گردم پیشت عشق من

دوست دارم خیلی زیاد…

مرد که خیلی تعجب کرده بود

میره پیشه پسرش و ازش می پرسه که دیشب چه اتفاقی افتاده بود؟

پسرش می گه : دیشب وقتی مامان تو رو برد تو تخت خواب که بخوابی و شروع کرد به

اینکه لباس و کفشت رو در بیاره تو در حالی که خیلی مست بودی بهش گفتی…

هی خانوووم ، تنهااااام بزار، بهم دست نزن…

من ازدواج کردم…

[ یک شنبه 24 دی 1391برچسب:, ] [ 11:30 ] [ نفس ] [ ]


کفش پاشنه بلند

 با اولین سیلی گیج شدم. احساس کردم همه چیز را برعکس میبینم. بهزاد داد می‌کشید

و باز هم مرا می‌زد. هر چه التماس‌ش می‌کردم، انگار نه انگار. تا به حال چنین رفتاری

از شوهرم که چند سال بود با هم زندگی می‌کردیم، ندیده بودم. آنهم جلوی مردم.

همه جمع شده بودند. هر کسی چیزی می‌گفت. چند نفر تلاش می‌کردند او را از من دور کنند.

اما ظاهرا ناراحتی‌ش حدی نداشت و هیچ کس نمی‌توانست حریفش بشود. پسر جوانی که به

نظر می‌رسید تازه دستش را از پریز برق درآورده، وقتی دید اوضاع هر لحظه بدتر می‌شود

به بغل دستی‌ش گفت:

- بابا یکی زنگ بزنه به ۱۱۰

و خودش مشغول شماره گرفتن شد.

با عصبانیت سرش داد زدم:

- به شما مربوط نیست آقا لطفا دخالت نکنید، این یه مسئله ی کاملا شخصیه.

اما او بی‌اعتنا به اعتراضم کارش را ادامه داد.

 


ادامه مطلب
[ دو شنبه 18 دی 1391برچسب:, ] [ 12:37 ] [ نفس ] [ ]


 صدبار بدی کردی دیدی ثمرش را

 

                                                                                خوبی چه بدی داشت که یک بار نکردی؟

 

 

[ دو شنبه 11 دی 1391برچسب:, ] [ 23:10 ] [ نفس ] [ ]


نمی دونم خودتون یه اسمی براش بزارین

 تنها بازمانده یک کشتی شکسته توسط جریان آب به یک جزیره دورافتاده برده شد،

 او با بیقراری به درگاه خداوند دعا می‌کرد تا او را نجات بخشد، او ساعتها به اقیانوس

 چشم می‌دوخت، تا شاید نشانی از کمک بیابد اما هیچ چیز به چشم نمی‌آمد
آخر سرناامید شد و تصمیم گرفت که کلبه ای کوچک خارج از ساحل بسازد

تا از خود و وسایل اندکش را بهتر محافظت نماید، روزی پس از آنکه از جستجوی غذا

 بازگشت، خانه کوچکش را در آتش یافت، دود به آسمان رفته بود، بدترین چیز ممکن

 رخ داده بود، او عصبانی و اندوهگین فریاد زد: «خدایا چگونه توانستی با من چنین کنی؟»
صبح روز بعد او با صدای یک کشتی که به جزیره نزدیک می‌شد از خواب برخاست، آن

می‌آمد تا او را نجات دهدمرد از نجات دهندگانش پرسید: «چطور متوجه شدید که من

 اینجا هستم؟»
آنها در جواب گفتند: «ما علامت دودی را که فرستادی، دیدیم»

[ دو شنبه 11 دی 1391برچسب:, ] [ 23:9 ] [ نفس ] [ ]


That's my name

درسته قدیمیه ولی خیلی قشنگه

 All the time I thought about you

I saw your eyes and they were so blue
I could read there just one name
My name, my name, my name
Because of you I`m flying higher
You give me love, you set on fire
You keep me warm when you call my name
That`s my name, that`s my name, that`s my name

(And you are the one that lights the fire
I am the one who takes you higher
I lose my voice when you say my name
That`s my name, that`s my name, that`s my name)

And you are the one that lights the fire
I am the one who takes you higher
I lose my voice when you say my name
That`s my name, that`s my name, that`s my name

(It`s my name, it`s my name, it`s my name …)

All the time I thought about you
I saw your eyes and they were so blue
I could read there just one name
My name, my name, my name
Because of you I`m flying higher
You give me love, you set on fire
You keep me warm when you call my name
That`s my name, that`s my name, that`s my name

(And you are the one that lights the fire
I am the one who takes you higher
I lose my voice when you say my name
That`s my name, that`s my name, that`s my name)

And you are the one that lights the fire
I am the one who takes you higher
I lose my voice when you say my name
That`s my name, that`s my name, that`s my name

(It`s my name, it`s my name, it`s my name …)

[ شنبه 9 دی 1391برچسب:, ] [ 15:0 ] [ نفس ] [ ]


سرطان

 

سرطان یعنی...

[ سه شنبه 14 آذر 1391برچسب:, ] [ 22:35 ] [ نفس ] [ ]


گریه

گریه ی یه زن دلو میسوزونه ... اما گریه ی یه مرد کوه رو آب میکنه ....
 

[ پنج شنبه 18 آبان 1391برچسب:, ] [ 17:54 ] [ نفس ] [ ]


why not me



Escaping nights without you with shadows on the wall

فرارهای شبانه بدون تو با سایه هایی روی دیوار

My mind is running wild tryin hard not to fall
من دارم به سختی از ذهنم کار میکشم که چجوری سقوط نکنم

You told me that you love me but say I’m just a friend
تو ب من گفتی که عاشق منی ولی حالا میگی که من تنها دوست توئم
my heart is broken up into pieces

دل من شکسته و تکه تکه شده

Cos i know i’ll never free my soul

اما من میدونم هیچ وقت روحم رو آزاد و رها نکردم

it’s trapped between true love and being alone

و روحم بین عشق واقعی و تنهایی به دام افتاده بود

When my eyes are closed the greatest story told

وقتی چشمامو میبندم بهترین داستان سرائیده میشه

I woke and my dreams are shattered here on the floor

ولی وقتی بیدار میشوم می بینم در این دنیا بهترین آرزو های من رو نقش بر آب کرده اند

Why oh why tell me why not me

چرا؟ آه چرا؟ چرا من نه؟

Why oh why we were meant to be

چرا؟ آه چرا ما همیشه به باهم بودن مقدر شده بودیم؟

Baby i know i could be all you need

عزیزم من میدونم میتونستم همه چیزی باشم که تو نیاز داشتی
Why oh why oh why

چرا؟ آه چرا؟ آخه چرا؟

I wanna love you

من می خواهم عاشقت باشم.

if you only knew how much i love you

اگه میدونستی من چقدر دوست داشتم 
So why not me

پس چرا من نه؟

The day after tomorrow I’ll still be around

روز پس از فردا من باز هم در همین حوالی خواهم بود

To catch you when you fall and ever let you down

تا تورو موقعی که می خوای بیفتی بگیرم و مراقبت باشم

you say that we’re forever our love will never end

تو میگفتی ما همیشه با هم خواهیم بود و عشقمان جاودانه است

I’ve tried to come up but it’s drowning me to know

من سعی می کردم خودمو بالا بشکم ولی فکر به اینکه

you’ll never feel my soul

تو هیچ وقت منو درک نکردی داره منو در خودش غرق میکنه

It’s trapped between true love and being alone

و روحم بین عشق واقعی و تنهایی به دام افتاده بود

when my eyes are closed the greatest story told

وقتی چشمامو میبندم بهترین داستان عمرم سرائیده میشه
You won’t ever know

تو هرگز نمی دونی

How far we can go

تا کجاها می تونیم باهم بریم

You won’t ever know

تو اصلا نمیدونی

How far we can go

تا کجاها می تونیم با هم باشیم

 

 

 

[ پنج شنبه 18 آبان 1391برچسب:, ] [ 13:25 ] [ نفس ] [ ]


آسمان

  سر به هوا نیستم اما همیشه چشم به آسمان دارم
 
حال عجیبی ست دیدن همان آسمان
 
که شاید تو....
 
دقایقی پیش به آن نگاه کرده ای

 

[ سه شنبه 16 آبان 1391برچسب:, ] [ 22:22 ] [ نفس ] [ ]


سنگینی نگاهت

گـاهـی وقـتـا دلـم فـقـط سـنـگـیـنـی نـگـاهـت رو مـیـخـواد که زُل بـزنـی بـهـم و مــن بـه روی خـودم نـیـارم . . .

[ سه شنبه 16 آبان 1391برچسب:, ] [ 22:21 ] [ نفس ] [ ]


آرزو

پیش از هر چیز برایت آرزومندم که به خوبی ها عشق بورزی

ونیکان و نیکویی ها نیز به تو روی بیاورند.

آرزو دارم دوستانی داشته باشی،

برخی نادوست وبرخی دوست دار

که دست کم ،یکی در جمعشان

مورد اعتمادت باشد.

چون زندگی بدین گونه است،

برایت آرزومندم که دشمن نیز داشته باشی،

نه کم و نه زیاد،درست به اندازه، تا گاهی باورهایت را مورد پرسش قرار دهد،

که دست کم یکی از آن ها اعتراضش ،بحق باشد،

تا زیاد به خودت غرّه نشوی.

هم چنین،برایت آرزومندم صبور باشی

نه با کسانی که اشتباهات کوچک می کنند که این کار ساده ای است

بلکه با کسانی که اشتباهات بزرگ می کنند.

بقیه در ادامه بخونین قشنگه


ادامه مطلب
[ سه شنبه 16 آبان 1391برچسب:, ] [ 22:17 ] [ نفس ] [ ]


دلتنگ

 

 

دلتنگـــی نه با قلــــم نوشـــته میــــشود .. 

نه با دکمـه های سـرد کیبـورد ... 

دلتنگـی را با اشـک می نویسنـد .. 

دلتنگتم .. 

فقط همین

[ دو شنبه 15 آبان 1391برچسب:, ] [ 13:10 ] [ نفس ] [ ]


[ جمعه 12 آبان 1391برچسب:, ] [ 13:23 ] [ نفس ] [ ]


به این آدرسی که بهتون می دم حتما سر بزنین زیبا ترین و احساسی ترین وبی بود که تا حالا خونده بودمشو و کلی ناراحت شدم همه پستاشو بخونین.

به نظرمن محشره اگه واسش نظری داشتی بهم بگین حتما منتظرم.

http://hami20200.blogfa.com/9004.aspx

 اگه دوس دارین بدونین که این وبلاگ درمورده چیه برین ادامه.


ادامه مطلب
[ جمعه 12 آبان 1391برچسب:, ] [ 12:2 ] [ نفس ] [ ]


از این راهرو یک نفر رد شده

که عطرش همونه که تو می زنی

برای به زانو درآوردنم

تو از مرگ حتی جلو میزنی

از این راهرو یک نفر رد شده

مثِ وقتایی که تو ناراحتی

نفس میکشم با تمام وجود

عجب عطر خوبی زده لعنتی

صدات میکنم تا همه بشنون

جوابِ صدام غیرِپژواک نیست

من اونقدر شکستم حیس میکنم

که هیچ ارتفاعی خطرناک نیست

 

یه جوری دلم تنگ میشه برات

 

 

محاله بتونی تصور کنی

 

 

گمونم نمی تونی حتی خودت

 

 

جای خالیتو تو دلم پر کنی

 

 

از این راهرو یک نفر رد شده...

[ چهار شنبه 10 آبان 1386برچسب:, ] [ 17:16 ] [ نفس ] [ ]


تــنهایــی یعنی

ذهنم پــر از تو

خــالی از دیگران است

اما کنارم خــالی از تو

پــر از دیگران است

[ چهار شنبه 10 آبان 1386برچسب:, ] [ 17:7 ] [ نفس ] [ ]


وفاداری

پیرمردی صبح زود از خانه‌اش خارج شد. در راه با یک ماشین تصادف کرد و آسیب دید.

عابرانی که رد می‌شدند به سرعت او را به اولین درمانگاه رساندند. پرستاران ابتدا زخمهای

پیرمرد را پانسمان کردند سپس به او گفتند: باید ازتو عکسبرداری شود تا جایی از بدنت آسیب

ندیده باشد. پیرمرد غمگین شد و گفت عجله دارد و نیازی به عکسبرداری نیست.

پرستاران از او دلیل را پرسیدند.

پیرمرد گفت...

زنم در خانه سالمندان است. هر صبح آنجا می‌روم و صبحانه را با او می‌خورم. نمی‌خواهم دیر شود!

پرستاری به او گفت: خودمان به او خبر می‌دهیم. پیرمرد با اندوه گفت: خیلی متأسفم. او آلزایمر دارد.

چیزی را متوجه نخواهد شد! حتی مرا هم نمی‌شناسد!

پرستار با حیرت گفت: وقتی که نمی داند شما چه کسی هستید، چرا هر روز صبح برای صرف

صبحانه پیش او می‌روید؟ پیرمرد با صدایی گرفته، به آرامی گفت: اما من که می‌دانم او چه کسی است...!

[ شنبه 6 آبان 1386برچسب:, ] [ 13:14 ] [ نفس ] [ ]


کجا میروی؟

قطاری بسوی خدا می رفت و همه مردم سوار شدند

   اما

وقتی به بهشت رسیدند ، همه پیاده شدند و

فراموش کردند که مقصد خدا بود نه بهشت

[ جمعه 5 آبان 1386برچسب:, ] [ 17:14 ] [ نفس ] [ ]


وقتی که دیر رسیدم و با دیگری دیدمت


فهمیدم که گاهی


هرگز نرسیدن بهتر است از دیر رسیدن . . .

[ شنبه 29 مهر 1386برچسب:, ] [ 22:21 ] [ نفس ] [ ]


[ جمعه 28 مهر 1386برچسب:, ] [ 10:24 ] [ نفس ] [ ]


صفحه قبل 1 2 3 4 5 صفحه بعد